جدول جو
جدول جو

معنی حرف مفت - جستجوی لغت در جدول جو

حرف مفت
(حَ فِ مُ)
سخن پوچ. سخن بی پا. حرف پوچ. گفتۀ بیهوده. حرف بی هوده. حرف بی ارزش، بی ارزش از هر چیز که باشد
لغت نامه دهخدا
حرف مفت
چرت، عبث، مهمل، یاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ فِ مَمْ بَ / بِ)
حرف مغرس. رجوع به حرف مغرس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ دَ / دِ)
سخن بگزاف گوینده. گویندۀ سخنان بیهوده
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ زَ)
عمل حرف مفت زن
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَدد)
حرف عله است هنگامی که ساکن باشد و حرکت حرف پیش از آن هم جنس وی باشد، پس هر حرف مد حرف لین است نه بعکس و الف همواره حرف مد است. و واو و یاء گاهی حرف مد و گاهی حرف لین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
سخن گفتن:
چگونه چشم تو در خواب حرف میگوید
ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب.
صائب
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ صَمْ مَ)
رجوع به حروف مصمته و حرف صامت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ صَوْ وِ)
حرف صدادار. ویل. حرف مد. حرف لین. حرف علۀ ساکن که حرکت پیش از آن، هم جنس آن باشد. در برابر حرف صامت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حروف مصوته عبارتند از الف و واو و یاء که گاهی حرف و گاهی صدا یا صوت باشند، مثلاًالف در کلمه باد صدا یا صوت و در کلمه امروز حرف است و واو در کلمه زود صوت، و در کلمه میرود حرف است و یاء در کلمه دید صدا یا صوت، و در کلمه یک حرف است. این حروف را در زبانهای خارجی ویل می نامند
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ رَ)
رجوع به حروف مفرده شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ فَ تِ)
در مقابل حرف مطبق. جز چهار حرف ص، ض، ط، ظ، سائر حرفها منفتح باشند، زیرا که هنگام تلفظ به آنها حنک بر زبان منطبق نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مطبق و حرف مطبق شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَ / مِ)
حرف شهوت. شمس قیس در عنوان حرف میل و شهوت گوید: باء و الف و راء است موصول به هاء بیان حرکت، که در اواخر اسامی معنی میل و شغف دهد به چیزی، چنانکه غلام باره و روسبی باره و سخن باره و جامه باره، یعنی پسردوست و روسبی دوست و سخن دوست و جامه دوست. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به باره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ نَ)
حرف صفت. اداه توصیف. رجوع به حرف صفت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ نَفْیْ)
رجوع به حروف نافیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ حِ فَ)
پساوند حرفت. شمس قیس گوید: و آن گاف و راء است که در اواخر اسامی معنی حرفت دهد، چنانکه زرگر و کاسه گر و تیرگر. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 167)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ حِ)
پساوند نگهبانی. شمس قیس گوید: و آن باء و الف و نونی است که در اواخر اسماء معنی نگاه داشتن آن چیز دهد، چنانکه گله بان و باغبان و دربان. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 177)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ صِ فَ)
شمس قیس گوید: دال و الف و راء است که در اواخر بعضی اسامی معنی صفت دهد، چنانکه آبدار و تابدار و پایدار و همچنین جاندار و پرده دار و راه دار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به ’دار’ شود. و نیز در جای دیگر گوید: نون و الف و کافی است که در اواخر اسماء معنی نعت دهد، چنانکه غمناک و سهمناک، و گویند این جامه ای پرزناکست و خاکی ریگ ناکست. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 173). و رجوع به ’ناک’ شود. و نیز در عنوان ’حرف صفت و جمع و تعدیت و اضافت و توقیت’ گوید: الف و نونی است که در اواخرافعال معنی اتصاف دهد به صفاتی مانند افعال، چنانکه خندان و گریان و افتان و خیزان. و در اواخر اوامر صحیحه، فایدۀ تعدیت دهد، چنانکه بخندان و بگریان و برخیزان و برسان. و در صیغ اضافت فایدۀ جمع دهد، چنانکه اسبم و اسبمان، اسبت اسبتان، اسبش اسبشان، و در اواخر اوقات و ازمنه معنی توقیت دهد، چنانکه سحرگاهان و بامدادان و ناگاهان و بیگاهان، و حرف جمع چون موصول به هاء بیان حرکت شود معنی لیاقت و مشابهت دهد، چنانکه مردانه و پادشاهانه و بزرگانه. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 175). و رجوع به ’ان’ شود. و نیز همو در عنوان حرف نعت آرد: میم و نون و دالی است که در اواخر صفات به معنی نعت باشد، چنانکه دانشمند و حاجتمند و هنرمند و دردمند. و نزدیک بدین معنی (است ’وند’ در) خداوند و خویشاوند و پاوند یعنی بند که برپای نهند، و آوند خنور آب را گویند، و همانا در اصل آب وند بوده است. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 164). رجوع به ’وند’ و ’مند’ شود. و نیز در عنوان حرف صفت و فاعل گوید: الفی است که در پایان کلمه معنی فاعلیت دهد، چنانکه دانا، بینا... و در پایان صفات معنی اتصاف را دهد، چون زیبا، شکیبا... (المعجم ص 154)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
سخن گزاف و بیهوده گفتن
لغت نامه دهخدا
زخم زبان
فرهنگ گویش مازندرانی
راه برفی، ردپ پایی که در برف باقی ماند
فرهنگ گویش مازندرانی